بعد از یک هفته غیبت، کار را از سر بگیریم. در این بامداد جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، در آستانه سالروز تولد بانوی غزل ایران، سیمین بهبهانی به گفتگوی اختصاصی که سالها پیش با او داشتم گوش بکنیم.

واپسین روزهای سال ۱۳۸۷ بود که به منزلش در مرکز تهران رفتم. در را خودش باز کرد، بانوی غزل ایران را برای اولین و آخرین بار ملاقات می کردم. نوروز نشده، خانه اش را آماده پذیرایی از جور واجور مهمان هایی کرده بود که قرار بود بیایند. وارد خانه که شدم، اولین چیزی که جلب توجه می کرد، کاغذ های بزرگی بود که رویشان با ماژیک مشکی و با خط درشت، نوشته شده بود. خوب دقت کردم، شعر بود. پرسیدم، پاسخش شیرین نبود: دید مرکزی ندارم، شعر می گویم، حافظه ام یاری نمی کند، با خط درشت می نویسم و به سختی می خوانم! ولی با همین شرایط هم باید کار کنم.
قرارمان یک گفتگوی رادیویی بود، خوش شانس بودم که دوربین هم داشتم و آن را ضبط ویدیویی هم کردم. از سالهای پس از انقلاب که می خواست بگوید، آرام بود ولی غمگین می شد. او که از ۱۴ سالگی شعر می گفت، وقتی انقلاب شد، ۵۰ سالگی را رد کرده بود و از "ثابت کردن" خودش به صاحبان تازه قدرت گذشته بود. می گفت انقلابی ها و حکومت تازه، میانه خوبی با او نداشتند. از روزنامه هایی می گفت که به او "دشنام های ارثی و ناموسی" می دادند. پرسید باورت می شود که به من "معروفه" گفتند؟
لطیف بود، خوش سیما و مهربان. می گفت نسل شما، بعد انقلابی ها، شعر خوب کم شنیده. برایم به یادگار چند شعر خواند که یکی از آنها را، وقتی همان موقع روی اینترنت منتشر کردم، سخت مورد استقبال قرار گرفت. شعری که "یک متر و هفتاد صدم" نام دارد و در پاسخ به مخالفانش سروده. پاسخی به آن دسته که به قول خودش کاری کردند که "افسرده" شده بود.
به یادگار با هم "سلفی" هم گرفتیم. تعجب کرد و به شوخی به مقایسه زمانی پرداخت که برای یک عکس، عکاسخانه و عکاسباشی نیاز بود.